امام زمان (عج)

یه منتظر

امام زمان (عج)

یه منتظر

درد و دل کودک با امام زمان

درد و دل کودک با امام زمان



درد و دل کودک با امام زمان



من بچه ام شش سالمه ، امام رو دوست دارم زیاد

امروز نیاد فردا نیاد ، یه روزی هست که اون میاد

امام من اگه بیاد ، دستاشو من بوس می کنم

می رم پیشش می شینمو ، هی خودمو لوس می کنم

امام من اگه بیاد ، می رم واسش چایی می یارم

خوشکل ترین فنجانمو ، جلوی پاهاش می زارم

کفشاشو پنهون می کنم ، تا دیگه از پیشم نره

من می دونم نمی مونه ، تلاش من بی ثمره

امام من اگه بیاد ، بستنی مو بهش می دم

تمام زندگی مو من سیر تا پیاز بهش می گم

بهش می گم که بابایی ، خیلی خوب و مهربونه

واسم یه چیزی می خره ، هر شب که اون میاد خونه

شبا که می خوام بخوابم ، میاد منو ناز می کنه

آغوش مهربونشو ، به روی من باز می کنه

صبح ها که از خواب پا می شم ، صورتمو بوس می کنه

به قول مادرم داره ، خیلی منو لوس می کنه

بابای من خیلی خوبه ، نداره اون پول و پله

چند روزه که مریض شده ، می گن سرطان دله

چند روزه که مادر من ، گریه و زاری می کنه

میگه امام زمان مگر ، بیاد و کاری بکنه

امام زمان مامان میگه ، تو بچه ها رو دو ست داری

غم که بیاد سراغمون ، میای تو شادی می کاری

امام زمان بابای من ، چند روزه قلبش می گیره

نمی دونم چی کار کنم ، وای نکنه اون بمیره

امام زمان من می دونم ، تو خوبی و مهربونی

بچه ها رو تو دوست داری ، با بچه ها هم زبونی

امام زمان تو رو خدا ، بابایی رو شفا بده...

امام زمان به من بگو ، کی می رسی تو به دادم

امام زمان جون خودم ، من تو رو خیلی دوست دارم

ظهور تو کی می رسه ، دست توی دستات بزارم

مادر من میگه که تو ، مثل یه خورشید می مونی

خورشید من تا کی می خوای ، در پشت ابرها بمونی؟

اول صبح صاب خونمون ، اسبابارو ریخت تو کوچه

چیزی نداشتیم بخوریم حتی یه دونه کلوچه

مادر من چند روزه که سرش داره درد می گیره

من می دونم مثل بابا ، یه روزی اونم می میره



شعر : ناصر محمودی صفا