امام زمان (عج)

یه منتظر

امام زمان (عج)

یه منتظر

خاطرات شهدا و امام زمان (عج)


خاطرات شهدا و امام زمان (عج)




عروج عاشقانه

در فاصله چند متری با عراقی‌ها درگیر شدیم
کاظم روی تپه بود که زخمی شد
رفتم کنارش و دیدم خون زیادی ازش رفته
خواستم بلندش کنم که گفت: برو و منو اینجا بذار
بهش گفتم: تو رو می‌رسونم بیمارستان
اما کاظم گفت: آقا در مقابلم نشسته
آرام گفت: السلام علیک یا امام زمان (عج)، و پر کشید…

خاطره ای از زندگی شهید کاظم خائف
منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه۱۷۸

  

نمازی برای امام زمان (عج)

نمازهای مستحبی زیاد می‌خواند
ولی دو رکعت نماز بود که خیلی به آن مقید بود
همیشه بعد از نماز صبح با حال خاصی می خواندش
می‌دانستم پشت هر کارش حکمت و دلیل خوابیده است
روی همین حساب یک‌بار ازش پرسیدم:
“این نماز، چه نمازی است که می‌خوانی؟ ”
اول از جواب دادن طفره رفت، اما اصرار که کردم گفت:
” اگر قول بدهی تو هم همیشه بخوانی میگم ”
قول که دادم، گفت:
“من هر روز این دو رکعت نماز را برای سلامتی و فرج آقا امام زمان (عج) می‌خوانم.”
خاطره ای از زندگی سردار شهید سید علی حسینی
منبع: کتاب ساکنان ملک اعظم ۳ … راوی همسر شهید

 

شهید نیمه شعبان

جعفر خیلی امام زمانی بود و چهارشنبه‌ها جمکرانش ترک نمی‌شد
یه شب با همدیگه رفتیم گلزار شهدای قم
جعفر توی یه قبر خوابید و بهم گفت: سنگ لحد رو بذار…

… یک ماه و نیم از این قضیه گذشت
ظهر نیمه شعبان توی طلائیه خمپاره خورد به سنگر و جعفر شهید شد
قبرهای زیادی توی گلزار شهدای قم حفر شده بود
اما جعفر رو دقیقاً داخل قبری گذاشتند که اون شب توش خوابیده بود
تازه حکمت کار اون شبش رو فهمیدم…

خاطره ای از زندگی شهید جعفر احمدی میانجی
راوی: سردار حاج حسین یکتا

 

رضایت امام زمان(عج)

مصطفی هراسان از خواب بیدار شد، ولی دیدم داره می‌خنده
علت رو که سوال کردم، گفت:
خواب دیدم که بالای یک تپه ایستادم
امام زمان (عج) رو دیدم
آقا دست روی شانه‌ام گذاشت و گفت: مصطفی! از تو راضی هستم

خاطره ای از زندگی دانشمند شهید مصطفی احمدی روشن
منبع: سایت راسخون ….. به نقل از همسر شهید

 

آرزوی مستجاب

شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود:

یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت ما در کفن کن

از بس این شهید به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف علاقه داشت
بعد به دوست روحانی خود وصیت کرد:
ا


گر من شهید شدم، دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی
آن روحانی می گوید:
ما از جبهه که برگشتیم، عکس ایشون رو دیدیم که شهید شده بود
رفتم پیش پدر و مادرش و گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است، آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟
آنان اجازه دادند و من در مجلس ختم شهید سخنرانی کردم
بعد گفتم ذکر شهید این بوده است:

یا بن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن

وقتی این جمله را گفتم، یک نفر بلند شد و شروع کرد به فریاد زدن
وقتی آرام شد، گفت:
من غسال هستم، دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود، و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی
وقتی که می‌خواستم این شهید را کفن کنم، دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد و گفت:
بروید بیرون، من خودم باید این شهید را کفن کنم.
من رفتم بیرون و در وسط راه با خود گفتم: این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟
با عجله برگشتم و دیدم این شهید کفن شده و تمام فضای این ساختمان غسال‌خانه بوی عطر گرفته بود
از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود و آن آقا که بود
اما حالا فهمیدم…

منبع: کتاب روایت مقدس صفحه ۹۶
به نقل از نگارنده کتاب میر مهر(حجه الاسلام سید مسعود پورآقایی) صفحه۱۱۷

نظرات 2 + ارسال نظر
نیلوفر دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 06:59 http://niloofar320.mihanblog.com/

انصافا سایت خیلی خیلی خوبی دارین
1565

علی اکبر یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 18:04 http://summer94.blogsky.com

سلام وبلاگ جالبی دارید لطفا به ما هم سربزنید ونظر دهید
------------------------------
من آماده تبادل لینک هستم
-----------------------------
هرشب پاسخ سوالهای خندوانه در وبلاگ مامنتشر میشود
...................................
لطفا در مسابقه**وبلاگ نویسی**همراه با جوایز ویژه در وبلاگ ما شرکت کنید
www.summer94.blogsky.com

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.