ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یکی از خادمان مسجد جمکران می گوید:« یک روز قبل از عاشورای حسینی در
مسجد جمکران مشغول قدم زدن بودم. مسجد بسیار خلوت بود. ناگهان متوجه
مردی شدم که بسیار هیجان زده بود و به هریک از خدام که می رسید آنها را
بغل می کرد و می بوسید.
جلو رفتم تا ماجرا را جویا شوم؛ اما همین که به او رسیدم مرا نیز در آغوش کشید .
می بوسید و اشک می ریخت. وقتی جریان را از او پرسیدم, گفت: چندوقت قبل با
اتومبیل تصادف کردم و فلج شدم. پاهایم از کار افتاد هرشب به خدا و امامان معصوم
علیهم السلام متوسل می شدم. امروز همراه خانواده ام به مسجد جمکران آمدم از ظهر
به بعد حال خوشی داشتم ؛ به آقا امام زمان عج متوسل بودم و از ایشان تقاضای شفا کردم.
نیم ساعت پیش ناگهان متوجه شدم که مسجد نورعجیب و بوی خوشی دارد . به اطراف نگاه
کردم و دیدم که مولا امیرمومنان, امام حسین , قمر بنی هاشم و امام زمان عج در مسجد
حضور دارند. با دیدن آنها دست و پای خودم را گم کردم و نمی دانستم چه کنم که
امام زمان عج به من نگاه کرد و همان لحظه لطف ایشان شامل حالم شد و به من فرمود:
شما خوب شدید. بروید و به دیگران بگویید که برای فرج من دعا کنند که انشالله ظهور
نزدیک است. بعد ادامه داد: امشب عزاداری خوب و مفصلی در اینجا برقرار می شود
که ما هم حضور داریم.»
خادم می گوید:« مردِ شفا گرفته یک انگشتری طلا به دفتر داد و با خوشحالی رفت.
مسجد خلوت بود. آخر شب دسته ای از تبریز به جمکران آمدند و به عزاداری و
نوحه خوانی پرداختند. مجلس بسیار با حال و سوزناک بود. من همان لحظه
به یاد حرف آن مرد افتادم.»
منبع: کراماتی از مهدی موعود عج
واقعا عالی عالی بود
لطفا به وبلگ منم سری بزنید
اجرتون با امام مظلوم این زمان
http://shendabadamuz.blogsky.com
ممنون از حضورتون
با تشکر